دلنوشته
«روشنفکری» در جامعهی ما تقریباً بارِ مفهومی-معناییِ اصلی و اولیهاش را از دست داده و به تعبیری از آن چیزی که در حقیقتِ امر بوده و میبایست که باشد، فاصله گرفته است. روشنفکری به مفهومِ انبیائیِ کلمه -که اصلیترین معنای آن هم هست- یعنی نوری از جنسِ اندیشه بر تاریکیِ فکریِ یک جامعه تاباندن یا آنگونه که دکترعمادِ افروغ گفتهاند: «زبانِ بیزبانها» و «مدافعِ حقوقِ حقیقیِ مردُم» بودن. ما مسلمانان به عنوانِ یکی از جمعیاتِ خداپرست و الهیگرای عالَم معتقدیم که قاطبهی انبیاءِ الهی حتماً کاری روشنفکرانه انجام دادهاند و برترین روشنفکرِ از جمعیتِ انبیاءِ الهی هم پیامبرِ عزیزِ اسلام -حضرتِ محمّدِ مصطفی (ص)- بودهاند. پس روشنفکری -آنگونه که من فکر میکنم- کسوتیست بر قامتِ جهانبینیِ یک اهلِ اندیشه که با به قولِ دکترافروغ «خدازُدایی» در تناقضِ ذاتیست. روشنفکر نمیتواند خداگرا نباشد، چون روشنفکری بیخداگرایی چیزی جز انکارِ حقیقت نیست و انکارِ حقیقت اصلیترین دشمنِ روشنفکریست و منکرِ حقیقت در مقابلِ روشنفکر قرار دارد.
کسی که خداگرا باشد نمیتواند در قضاوتها در پیِ انصاف و عدالت نباشد و گوشهایی شنوا و چشمانی بینا در مقابلِ حرفهای بیاننشده و مسائلِ جدید نداشته باشد. به این دلیل که ممکن است او در تشخیص دچارِ اشتباه شده باشد و سخنی که بر او وارد میشود حقیقتِ جدیدی را نشان بدهد و او را از اشتباه برهاند. پس روشنفکر -به معنای حقیقیِ کلمه- هم میگوید و هم میشنود. روشنفکر کسیست که با حقیقت و صداقت و آرامش و انصاف در ستیزه نیست. او مهربانانه به عالَم مینگرد تا متصفِ به صفاتِ خداوندیِ خویش باشد، نه شقاوتمندانه و ددمنشانه -آنگونه که شیطان- نماد و نمایندهی آن است.
ملموستر اگر بخواهم این مفهوم را تشریح کنم باید بگویم روشنفکر در یک فضای ذهنیِ «چالشی-انتقادی» قرار دارد نسبت به خرافات، هنجارها و سنتهای غلط؛ به این دلیلِ اصلی که او تشنهی حقیقت است و در پیِ دستیابی به حقایقِ امور. از این رو روشنفکر با ظلمتها ستیزه میکند تا به نورِ بیشتری دست پیدا کند و تا گرههای کور را بتواند باز کند. روشنفکر -به معنای حقیقیِ کلمه- اهلِ ایجادِ گرههای کور نیست و سعی میکند باعثِ تخفیفِ نور و به تبعِ آن تقویتِ ظُلَم نباشد.
فیفا در قواعدِ داوری (در مبحثِ خطاها) انواعِ گوناگونی از خطا یا بازیِ خطرناک را برمیشمرد که کفِ آن بعضی از انواعِ چلنج است و سقفِ آن شاید «میکینگ آناسپورتینگ جسچر». از این مثال میخواهم استفاده کنم و بگویم کارِ روشنفکر نوعی از چلنج است که نه تنها به خطا نمیانجامد، بلکه به «نتیجهی بهتر» میانجامد. یعنی «چالش» هدفِ روشنفکر نیست، بلکه ابزارِ اوست برای نیلِ به حقیقت. از این رو روشنفکر نمیتواند دچارِ ماکیاولیسمِ اندیشه هم باشد. یعنی حتا اهدافِ خداگرایانه و نیکاندیشانهی او، باعثِ این نمیشوند که بخواهد از «هر» طریق و وسیلهای به اهدافش برسد. روشنفکر در انتخابِ مسیرِ رسیدن به حقیقت، اهلِ وسواس و دقت و خداگونهگیست و آنگونه که امیرالمؤمنین فرمودهاند «دین» و «تقوا» موانعِ او برای استفاده از «دهاء» و «حیله»اند.
امّا «روشنفکر» معصوم هم نیست. یعنی اشتباه میکند و اساساً وجودِ اشتباه در یک کارِ تشخیصی امرِیست پذیرفتهشده و بدیهی. روشنفکر -به معنای حقیقیِ کلمه- خودش هم میداند که ممکن است اشتباه کند و از این جهت دگم نیست. روشنفکر حتماً اندیشهای استوار دارد؛ چون معتقدات، اصول و گزارههایش را از فیلترهای بسیار سختگیرانهای گذرانده و با «اندیشه» به اصولش رسیده؛ امّا این استواریِ اندیشه باعثِ این نیست که اگر سخنِ درستتری بشنود نپذیرد و به انکارِ حقیقت یا اضلِّ از آن «منازعه» بپردازد.
حسبِ اینکه «روشنفکر معصوم نیست» ما هم باید با نظریاتِ او در این قالب مواجهه کنیم. نه اینکه انتظار داشته باشیم او مثلِ یک امامِ معصوم یا پیامبرِ الهی «هرچه» میگوید و مینویسد درست باشد و منطبق بر حق و حقیقت. البته باید از او انتظارِ حقیقتگویی داشت امّا اگر خلافِ آن اتفاق افتاد، نباید بگوییم او مرتد است یا به قهقرا رفته و به این وسیله به تخریبِ وجههی روشنفکریِ او بپردازیم. در چنین حالتی ما یا خودمان هم اهلِ اندیشه و روشنفکری هستیم و نظرمان را در ردِّ نظرِ او بیان میکنیم و یا اینکه روشنفکر نیستیم و از نظریاتِ روشنفکرِ دیگری در ردِّ نظرِ او استفاده میکنیم. یعنی بهترین برخورد با نظرِ اشتباهِ یک روشنفکر، برخوردِ روشنفکرانهست. برخوردِ روشنفکرانه هم یعنی در همآن فضای روشنفکری پاسخِ یک نظرِ غلط را دادن یا با یک نظرِ درست همسو شدن. برخوردِ روشنفکری قهری و سلبی نیست، بلکه عالمانه و موجبانهست.
امّا روشنفکریِ غلطی که در جامعهی ما -خاصّه در این سالها- رواج و رونق پیدا کرده بیشتر یکجور ماکیاولیسم و روحیهی اعتراض است. درواقع در این گونهی مجعول و مغلوطِ روشنفکری، هدفِ «روشنفکرِ جاعل» همواره وسیلهها هستند. یعنی او «برای اعتراض» است که اعتراض میکند نه برای رسیدن به حقیقت. اگر مناقشه، چالش یا مخالفتی با یک مسئلهای میکند لزوماً در پیِ بازشدنِ گرهها نیست، بلکه حتا در بسیاری از موارد او دنبالِ ایجادِ گرههای کور هم هست و چه بسا «مناقشه بماهو مناقشه» برای او موضوعیت داشته باشد.
در جهانی که خداپرستی و معنویت مسئلهی اصلیِ انسانها نیست، خدازُدایانه روشنفکری کردن هم میشود «روشنفکری». یعنی مسیحیانِ عالَم مادامی که دین را ابزاری برای اداء و انجامِ تشریفاتِ تدفین و تزویج بدانند و تمسّکشان به کتابِ الهیشان یکشنبه به یکشنبه و پیش از غذاخوردن فقط بخواهد باشد، امیدی نمیتوان به روشنفکریشان داشت. مگر استثنائاتی که گاهی ظهور میکنند. البته این بیم برای ما مسلمانان هم هست. یعنی ما هم مادامی که دین را محدودِ به ماههای محرّم و رمضان، مسجد و اعیاد و مناسکِ اسلامی بدانیم و رجوعمان به قرآن و نهجالبلاغه رجوعی عالمانه و اندیشمندانه نباشد، گرفتارِ هماین بلایا خواهیم بود. خداگرایی یک امرِ پرورشی، تربیتی و تمرینیست. یعنی انسان هرچه کمتر در فضای خداگرایانه تنفّس کند، احتمالِ اینکه خداگرایی هم از یادش برود بیشتر است. مخصوصاً که الآن ارتباطاتِ جهانی هم بسیار سهل شدهاند و «سرعت» جایش را به دقت داده و جهانِ جدید انسانها را نه تنها وادارِ به تعمق و دقتِ در امورِ نمیکند، بلکه از آنها میخواهد سطحی و گذرا با مسائلِ پیرامونشان موجهه کنند. گویی آرامشداشتن و تحلیلِ مسائل امرِ مذمومی باشد و برعکس، تحلیلنکردن و سطحینگری صواب.
جهانِ نیچهای (به عنوانِ یکی از مظاهرِ برجستهی روشنفکریِ خدازدایانه) انسان را به سمتِ برنتابیدنِ حقیقت سوق میدهد و از او میخواهد الهیات را فراموش کند و جهان را خاکستری ببیند و برای آن برنامهریزی کند. ثروت و قدرتِ جهان هم به کمکِ مبلغانِ این دیدگاه میآیند و چون خداگرا نیستند، به راحتی میتوانند «از هر روشی» دینِ خدافراموشانهشان را ترویج کنند در جهان. فیلمها، کتابها، تصویرها و جوایزِ هنری و غیرِهنری به راحتی تحتِ سلطهی این دیدگاه قرار میگیرند و انسانِ تربیتنشدهی آمادهی پذیرشِ هر امرِ جدید را، جذبِ خودشان میکنند. کمکم روشنفکرهای مجعول زیاد میشوند و روشنفکری میشود امری دمِ دستی و در سطحِ نازل که از هر بازیگر و بقّالی هم برمیآید. قصدِ بنده البته توهین به مشاغلِ محترمِ «بازیگری» و «بقّالی» نیست، بلکه از تفاوتِ روشنفکری با این مشاغل صحبت میکنم.
اخیراً در صفحهی گوگلِ یک بازیگرِ خودروشنفکرپندارِ ایرانی، خبری راجعبه سلامرساندنِ شخصیتِ اصلیِ فیلمِ «دیکتاتور» به آقای احمدینژاد خواندم+. با کمی جستوجو متوجه شدم اخیراً فیلمی انگلیسی با عنوانِ «دیکتاتور» ساخته شده که ظاهراً علیهِ معمر قذافیست امّا در لفافه میخواهد به زعمِ خودش دیکتاتورهای بزرگِ جهان را هم به سخره بگیرد. از جمله کارهای تبلیغاتیِ این فیلم سایتِ هفتزبانهی آن است و اینکه یکی از زبانهای سایت فارسیست و هم بخشِ لینکهای سایت که به سایتِ رئیسجمهورِ ایران لینک داده و مسائلی از این دست که چون فیلم را ندیدهام اطلاعاتِ بیشتری هم راجعبه آن ندارم.
امّا فارغ از خودِ فیلم، برایم خیلی جالب است که یک بازیگرِ خودروشنفکرپندارِ ایرانی که ادعای تسلط به چندزبانِ زندهی دنیا را دارد و خودش را خیلی «جدید» میپندارد و در جشنوارههای خارجی (در قامتِ شرکتکننده یا داور) شرکت میکند و حرفهای بعضاً سیاسی هم میزند، چهطور به این حدِّ از سیاهاندیشی میرسد که رئیسجمهورِ کشورش و به یک معنا کشورش را دیکتاتور میداند و خودش را روشنفکر و در مقابل نسبت به امریکا خاضع و خاشع است و عاشقِ بیحجابی و در عینِ حال فرت و فرت در ایران فیلم بازی میکند و پول به جیب میزند. صدرحمت به شهره آغداشلوها که اصلاً اینجا نیستند و ادعایی هم ندارند در این زمینه و ظاهر و باطنشان یکیست!
تکلیفِ قذافی هم روشن است. او یک آدمِ هوسبازِ متوهّمِ اتفاقاً دوستِ غرب بود که هیچ ربطی به اسلام هم نداشت. قذافی نمایندهی اسلام نبود؛ بلکه دقیقاً مثلِ القاعده و بنلادن ابزارِ دستِ غرب برای نشاندادنِ چهرهای بنیادگرا و تروریست از «مسلمان» در جهان بود. امریکا و صهیونیزم -دقیقاً به این دلیل که- در یک فضای روشنفکریِ حقیقی و مناظرهگونه حرفی مقابلِ تفکرِ اسلامی و متفکرانِ مسلمان نداشته و ندارند و نخواهند داشت، شروع کردند به تخریبِ چهره و وجههی اسلام در جهان از طریقِ بولدساختنِ دستساختههایشان یا تمرکز روی بعضی مواردِ تبلیغاتی که میتوانست در جهان چهرهی اسلام را مخدوش جلوه بدهد.+
متأسفانه باید اذعان داشت که در این زمینه موفق هم بودهاند تا حدودِ زیادی. یعنی از دو وجه به نتایجِ موردِ نظرشان رسیدهاند. یکی اینکه توانستهاند از طریقِ سلطهی رسانهایشان جهان را در الکلِ یک «غفلتِ مدرن» نگه دارند و دوم هم اینکه توانستهاند تا حدودِ زیادی جهانبینیِ خدازدایانهی ماکیاولیستیشان را هم ترویج کنند در جهان. امریکا و صهیونیزم و به معنای عامتر «غرب»، از طرقِ مختلفی از جمله سوءاستفاده از قدرتِ نظامی و ایجادِ رعب در کشورهای کمقوت و تهدیدِ آنها به اتحاد و به تبعِ آن بزرگترکردنِ دامنهی قدرتشان، پیشرفتهای تکنولوژیک و صدورِ فرهنگشان از طریقِ صادراتِ محصولاتِ سختافزاری و نرمافزاری، تبلیغاتِ رسانهای از طریقِ شبکههای ماهوارهای، فیلمها، ویدئوموسیقیها و اینترنت و تحتِ تحریم و انزوا قراردادنِ تفکراتِ مخالف و هم ترویجِ فحشاء توانستهاند جهانبینیِ کورشان را در جهان منتشر کنند. تا جایی که اینروزها هر بچهی پشت لب سبزشده و نابالغی هم به معنویات و خداگرایی نقد دارد و هر بیاندیشهای به راحتی به خودش اجازه میدهد راجعبه مسائلِ اندیشهایِ اسلامی و الهی نظر بدهد.
درواقع کاری که امریکا و صهیونیزم خیلی برای تحققِ آن تلاش کردند و تاحدودی موفق هم بودهاند، «بیاصالتکردنِ اصول» و «اصالتبخشیدن به فروع و حواشی» بوده است. هرگوشهی این جهان و جهانبینی را که نگاه کنید میبینید این دو اتفاق رُخ داده و برای آن تلاش شده. مثلاً ترویجِ «همجنسگرایی» که در این چندساله خیلی روی آن مانور دادهاند کشورهای غربی را ببینید. «اصل» این بوده و هست که انسانها باید از جنسیتهای متفاوت بههم سکینه و آرامش پیدا کنند، آن هم از راهِ سالم و درستش. امّا غرب میآید روی چیزی جز از آن سرمایهگذاری میکند و یکی پس از دیگری خطوطِ قرمز را درمینوردد و هتّاکیاش را تبدیل به قانون و قاعده میکند. پارسال شبکهی تلویزیونیِ «بی.بی.سی. فارسی» اخبارش را برای چنددقیقه قطع کرد تا سخنرانیِ اوباما –رئیسجمهورِ امریکا- راجعبه برداشتهشدنِ منعِ ازدواجِ همجنسگرایان در ارتشِ امریکا را به صورتِ زنده پخش و ترجمهی همزمان کند. یا هماین رئیسجمهورِ امریکا -که خیلی از خودروشنفکرپندارهای جهان و حتا کشورمان او را نمادِ پرستیژ و روشنفکری و صلح و حقوقِ بشر میدانند- اخیراً برای تبلیغاتِ دورهی دومِ ریاستجمهوریاش باز از حقوقِ همجنسگراها صحبت کرده؛ تا جایی که یک نشریهی معروفِ امریکایی او را «اولین رئیسجمهورِ همجنسبازِ تاریخِ امریکا» خواند!
در ذیلِ هماین دیدگاه «فشن» میآید و مینشیند جای «لباس» به معنای پوششِ کلمه تا مزونها و کمپانیها که اغلب صاحبانی مشترک و محدود هم دارند تأمین شوند و هم روحیهی مصرفگرایی یا مصرفزدهگی تبدیل به یک خُلق یا عادت شود برای مردمِ جهان. «برند» و «مارک» هم به هماین ترتیب میآیند و «فستفود» هم بدل از «طعام» و نوشیدنیهای گازدار و طعمدار و اثردار(!) هم میآیند. به هرکدامِ از اینها که با دقت نگاه کنید میبینید که در اکثرِ آنها «نیازِ اصلی» و درواقع «رفعِ احتیاج» جایش را به تنوعطلبی و زیادهخواهی و مصرفزدهگی داده است. یعنی یک امرِ اصلی، فرعی شده و یک فرعْ تبدیلِ به اصل شده.
پیروِ هماین دیدگاه امریکا با همهی شرارتهایش در جهان و همهی استکباری که در لشکرکشیهای فراوانش و کُشت و کشتارش در گوشهگوشهی جهان انجام داده است، میشود مهدِ دموکراسی و آزادی و حقوقِ بشر و صلح. از آن سو کشوری مثلِ ایران که زیرِ بارِ اینهمه تحریمها و تهدیدها توانسته مقاومت کند و به فضلِ خدا و به برکتِ خونِ شهدایش و غیرتِ مردمش ایستاده است میشود «محورِ شرارت» و «دولتِ سرکش» و حامیِ تروریزم و خزعبلاتی از این سنخ.
امریکا هواپیمای مسافربریِ ایران را با ناوِ جنگیاش در روزِ روشن با خاک یکسان میکند و آنوقت ایران میشود حامیِ ترور! امریکا به بهانهی دستگیریِ صدام و کشفِ سلاحهای خطرناکِ او که روزی خود یا همپیمانانِ او به صدام فروختهاند، لشکرش را گسیل میکند به عراق و تا میتواند غارت میکند و امنیتِ منطقه را بههم میزند و انواع و اقسامِ تجاوز و تعرضات را انجام میدهد، امّا اوباما جایزهی صلحِ نوبل میگیرد!
امریکا نیروهایش را میبرد افغانستان و آنجا هم تا میتواند به بهانهی مقابله با القاعده و یافتنِ بنلادن هر جنایتی که دلش میخواهد مرتکب میشود و در نهایت جوری وانمود میکند که انگار فرشتهی نجاتِ افغانستان بوده. انگار کسی نمیداند که تروریستهای بینالمللی از کجا فرمان میگیرند و بنلادن بازیگرِ شمارهی چندِ امریکا بوده!
این است قصّهی پُرغصه و از جهتی مضحکِ جهانِ ما. هرچه بیشتر دچارِ ظلمتِ فکری باشی، روشنفکرتری و هرچه بیشتر بتوانی اصلیات را فرعی و فرعیات را اصلی کنی، بهروزتر و آزاداندیشتری! گویی انسانها یادشان رفته که آسمانی هم هست و مشروعیتشان را از آن باید بگیرند نه از زمینِ زیرِ پایشان! درست طبقِ فرمایشاتِ ائمهی این دین یعنی نیچه و ماکیاولی!
:قالبساز: :بهاربیست: |